بغض

ساخت وبلاگ

 

روی صندلی نشست و چشم هایش را روی هم گذاشت.

چهره ی دخترش را مجسم کرد که تازه یاد گرفته بود بگوید "مامان"

دلش تنگ شد برای در آغوش کشیدنش. چند روزی می شد که او را ندیده بود.

از خودش و کارش را لجش گرفت، بغضش داشت می ترکید که با صدای همکارش به خود آمد که خبر مرخصی یکی از بیمارانش را به او داد. 

از شنیدن این خبر آنقدر ذوق کرد که از مامان گفتن دخترش.

با خودش گفت: چه احساس وصف ناپذیری است حس "پرستاری"

"برای پرستاران هم وطنم در ایام شیوع بیماری کرونا"

 

بازگشت...
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homechemistry بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 23:36